فاطمه سادات زاهدی ، کارشناس ارشد مشاوره، پایگاه خبری دانا، گروه سلامت و سبک زندگی؛بازسازی روانی پس از جنگ فرایندی پیچیده، زمان‌بر و اغلب دردناک است. افرادی که جنگ را تجربه کرده‌اند، چه نظامیان و چه غیرنظامیان، معمولاً با طیف گسترده‌ای از آسیب‌های روانی مواجه‌اند که اثرات آن ممکن است تا سال‌ها پس از پایان درگیری ادامه یابد. ترس، اضطراب، افسردگی، حس گناه، از دست دادن عزیزان، و فروپاشی هویت شخصی تنها بخشی از آسیب‌هایی است که در روان فرد ریشه می‌دواند. بازسازی روانی در این شرایط به معنای بازگرداندن احساس امنیت، معنا، و تعلق به زندگی است، امری که نیازمند حمایت فردی، اجتماعی و گاهی مداخلات حرفه‌ای است.

نخستین گام در بازسازی روانی، پذیرش آسیب است. بسیاری از افراد تلاش می‌کنند احساسات خود را سرکوب کنند، از مواجهه با خاطرات فرار کنند یا خود را در کار یا فعالیت‌های دیگر غرق نمایند تا رنج‌ها را فراموش کنند. اما سرکوب درد، آن را از بین نمی‌برد؛ بلکه اغلب به شکل‌های دیگری مانند کابوس، تحریک‌پذیری، انزوا، یا حتی بیماری‌های جسمی ظاهر می‌شود. فرد باید یاد بگیرد که رنج خود را به رسمیت بشناسد، بدون آنکه در آن غرق شود. نوشتن، صحبت با دیگران، یا حتی مرور خاطرات با هدف پردازش احساسات، می‌تواند بخشی از این فرایند باشد.

یکی از مهم‌ترین پیامدهای روانی جنگ، از بین رفتن حس امنیت درونی است. وقتی فرد برای مدت طولانی در معرض خطر مرگ، انفجار، یا دیدن خشونت قرار داشته، مغز او به طور مداوم در حالت هشدار باقی می‌ماند. این حالت، حتی در محیط‌های امن نیز ادامه می‌یابد و باعث می‌شود فرد نتواند آرامش را تجربه کند. تمرین‌های تنفسی، مدیتیشن، یوگا و تکنیک‌های ذهن‌آگاهی می‌توانند به تدریج به بازگرداندن حس امنیت کمک کنند. مغز باید دوباره بیاموزد که زندگی در حال حاضر امن است و خطر گذشته دیگر وجود ندارد.

یکی دیگر از آسیب‌های شایع، اختلال استرس پس از سانحه (PTSD) است. این اختلال ممکن است با خاطرات ناخواسته، بازپخش صحنه‌های خشونت‌آمیز، واکنش‌های شدید به صداها یا بوهای خاص، یا احساس بی‌حسی عاطفی همراه باشد. درمان‌های مؤثر مانند درمان شناختی‌-رفتاری، مواجهه‌ی تدریجی با محرک‌ها، و درمان EMDR (حرکات چشم در بازپردازش و حساسیت‌زدایی) می‌توانند به کاهش شدت علائم کمک کنند. بسیار مهم است که فرد حس نکند تنها است یا ضعف دارد؛ بلکه بداند واکنش‌هایش طبیعی است برای شرایطی که بسیار غیرطبیعی و ویرانگر بوده.

جنگ همچنین می‌تواند باورهای بنیادی فرد در مورد زندگی، انسانیت و عدالت را دچار تزلزل کند. ممکن است فرد دیگر نتواند به انسان‌ها اعتماد کند، یا معنا و هدفی در زندگی نبیند. بازسازی روانی در این مرحله شامل بازآفرینی معنا و بازیابی ایمان به انسانیت است. کمک به دیگران، شرکت در فعالیت‌های جمعی، و درگیر شدن در پروژه‌های سازنده می‌تواند به تدریج احساس معنا را بازگرداند. گاه یک گفت‌وگوی صادقانه با فردی امین، یا یک تجربه‌ی مثبت کوچک می‌تواند جرقه‌ای باشد برای آغاز این روند.

نقش خانواده و جامعه نیز در بازسازی روانی بسیار مهم است. حمایت عاطفی، شنیده شدن بدون قضاوت، پذیرش احساسات، و فراهم کردن فضایی امن برای بازگشت به زندگی عادی، از جمله عناصر کلیدی هستند. فردی که از جنگ بازمی‌گردد، نیاز به بازتعریف خود دارد. ممکن است دیگر همان فرد سابق نباشد، و این موضوع باید از سوی اطرافیان درک شود. فشار برای “مثل قبل شدن” یا نادیده گرفتن تغییرات می‌تواند به تشدید رنج منجر شود. پذیرش اینکه انسان پس از بحران تغییر می‌کند، و این تغییر لزوماً بد نیست، به بهبود کمک می‌کند.

بازسازی روانی پس از جنگ همچنین می‌تواند فرصتی برای رشد باشد. مفهومی به نام “رشد پس از سانحه” وجود دارد که نشان می‌دهد برخی افراد پس از گذر از بحران، معناهای جدیدی در زندگی کشف می‌کنند، ارتباط عمیق‌تری با دیگران برقرار می‌سازند یا به درکی ژرف‌تر از خود می‌رسند. این رشد نیازمند زمان، تأمل و گاه کمک حرفه‌ای است، اما ممکن است یکی از زیباترین جنبه‌های بازیابی باشد.

در نهایت، نباید فراموش کرد که مسیر بازسازی روانی خطی نیست. روزهایی خواهد آمد که فرد احساس می‌کند بهبود یافته، و روزهایی که خاطرات دوباره برمی‌گردند. این نوسانات طبیعی است. مهم‌ترین نکته، ادامه دادن مسیر، درخواست کمک در زمان نیاز، و باور به این است که حتی پس از تجربه‌های تاریک، نور می‌تواند بازگردد. روان انسان، با تمام شکنندگی‌اش، ظرفیت شگفت‌انگیزی برای ترمیم دارد. فقط باید به آن فضا و  زمان  داده شود.

source