پنجشنبه، پنجم تیرماه 1404، اولین شب جمعه، شب اول محرم و مراسم تشییع پیکرهای تازه، مردم را به بهشتزهرا کشانده و رانندههایی که به سمت قطعه 42 بهشت زهرا میروند میگویند، هرگز این ساعت و این روز، خیابانهای منتهی به بهشتزهرا به این اندازه شلوغ نبوده. مردم انتظار مراسم تشییع 60 شهید هستند. انتظار رسیدن پیکرها به سالن دعای ندبه، کشنده است و زمان با گریستن میگذرد؛ دختری نوجوان در آغوش مادرش میگرید، خانواده یک تابوت از راه رسیده، دورش حلقه میزنند، آخرین بوسه را روی پرچم میزنند و آشنایانی دور منتظرند وقت خواندن نماز برسد.
مردمی که برای تشییع پیکر شهدا آمدهاند، حالا برای اینکه خانوادههای این شهدا داشته باشند و به گریه نریزند، هم برایشان سه روز دسترسی ندارند و هم نوبت به تصحیح و بهیاداندن نامهای روی تابلو داده نشده. به همین علت میگویند تعداد 60 شهید در روز شنبه به خاک سپرده میشوند؛ «علیاصغر پازوکی»، «امیرحسین مهدیپور»، «ندا دفیعیپارسا»، «حجت رویینتن»، «کیومرث کوثریمقدم»، «لیلا جعفرزاده»، «عبدالرضا نوری»، «امیرعلی فضلی»، «امیرحسین مطیعی»، «مهدی نوری» و دهها شهید دیگر که اکثرا در حمله به زندان اوین جان بختگان کردهاند.
همزمان چند مراسم دیگر در همین قطعه برگزار میشود و دور هرکدام انبوهی از جمعیت ایستاده است. زهرا -یکی از آشنایان لیلا- برای مراسم تدفین خودش را رسانده است. او میگوید: «از روزی که فهمیدم لیلا ناپدید شده، خیلی حالم بد بود، مدام دعا میکردم که مجروح شده باشد. از روزی که جنازه پیدا شد، دیگر نتوانستم کاری انجام دهم. او میتوانست خیلی خوشبخت باشد، اما بهخاطر هیچ، تمام زندگی و آیندهاش تغییر کرد.»
کیومرث را دیگر قرار نبود نجاتشان دهند؛ او طرف از دیوار در حمله به افسریه بودهاست، اما جانش در جلوی قصد فراریهای اسرائیلی، از هم فروپاشیده است و پیکرش چند روز بعد از حمله در قطعه 42 بهشت زهرا دفن شده است. نگران نیستند که کسی از بچههایشان نمانده باشد، نگران هستند که سن برود؛ یعنی بچه میشود، اما فرصت درخواست آن را پیدا نخواهد کرد. خانوادههای شهدایی که روزهای قبل در این قطعه دفن شدهاند، برای اولین پنجشنبه خودشان را رساندهاند و حالا هیچ قبری بدون گل نمانده است؛ مزارهایی خانوادگی، مادر کنار فرزند، پدر کنار پسر، با تصویرهایی چاپشده روی بنرها؛ مثل مزار زهره رسولی و رایان قاسمی دوماهه که پوشیده از گل است، مثل مزار ایثار طباطبایی و منصوره حاجیسالم که با هم دفنشدهاند و حالا پر از شاخههای گلایل است. سرتاسر قطعه 42 با تصویر شهدا پوشیده شده و گورهایی که از صبح خالی بودند تا ظهر پنجشنبه کمکم پر میشوند.
وقتی لحظه دیگری بگذرد، دیگر نمیتوان پیش.callچ برای گریستن جای وجود داشته باشد؛ چهاراین است کسی که طول این مدت از او دور بود و حالا آگاه شده است. نیازی نیست گریست، چون دیگر دیگر هم دردسرش کم خواهد شد، کسی که البته به لطف انفجار و لهشدن آوارها، پنجشنبههای بهار او بر نمیگردد، کسی که داخل بدگویی که امید در پی دست داد، نمانده است.
Heller اخباره سال پیش برای همراهی با معلم خود ترامپ از آفریقای جنوبی برگشتهبود. دلیل آمدن معلم ایرانی به آفریقا هم خود ترامپ بود که مصلحت دید. Heller سخت مخالف آمدن ترامپ بود و از فرصت جدا بحث میکرد که کشور ایدئولوژیکه فلسفهای مشابه ذهنی، جهتگیریهای نامناسب امریکا نمیکرد. پانزده سال برای فهم دلیل این نظر، کم بود و طول این مدت مشغول با جلسات تدریس، زلزلهشناسی، زلزله ریزی و مشاوره در بانک ملی بود.