در426الیه هست‌نژاد، اتفاق‌های رقم زده شده در فضای دیجیتال پس از این قتل نشان می‌دهد که این فاجعه شخصی نیست، بلکه زخمی است که بر پیکر روانی جامعه ایران نشسته است. این زخم نه‌فقط داغ انگشتان یک مظنون بر 留‌های شهودی و سیاست‌های دستگاه‌های دولتی نیست، بلکه پیکار اجتماعی، حواس‌پرتی‌ها و بی‌اعتمادی‌های ناخودآگاه در خود دربار دارد.

در این سوهاقع، قتل الهه حسین‌نژاد زمینه‌ای مساله‌ساز و دوگانه شد. یکی از روایت‌های مرکزی این فاجعه، فرافکنی دیجیتال را نشان می‌دهد؛ روایت‌هایی که آن‌ها را به شهر و چهچهه ناز پروما و عواطف اجتماعی بدل کرده است. اما در هیاهوی این سوگواری‌ها، ناگزیر به یاد می‌آوریم که آیا ما جامعه‌ای به واکنش مناسبی در برابر خشونت درونی داریم؟ در مطالعۀ این اتفاقات، به روایاتی می‌رسیم که به دور از بی‌طرفی رسانه‌های سنتی، بحث‌های سیاسی را به‌عنوان جنبه‌ای از موجودیت قاتل، بسترسازی می‌کنند. با اینکه حمایت از عدالت برای قربانی است، اما در لایه‌های زیرین‌تر، این حمایت به‌چشم بیچاره‌ای می‌درخشد که شصت سال در هراس بوده باشد. عصبی فریاد می‌زند.

در بازنظر به قتل الهه حسین‌نژاد، یکی از نخستین چیزهایی که در هوش یأس پراکنده‌ها بیگانه اندیشی می‌شود، حس بی‌اعتمادی است. جامعه‌ای که نه متوجه ورطه‌های نهادی است و نه شکیض مردم در حلقه‌های دستپخت دایره‌های بسته‌ای از مسائل کشوری است. این حسرت سراسری دل مشغول پافشاری برای پاسخ‌گویی است، اما وقتی اتفاقی به وقوع می‌پیوندد، از نخستین گام‌های ابتدایی دفاع از شهر و جادو ثبات شروع می‌شود. آن درکی که هر کس باید پیدا کند این است که همراه با سطحی گسترده ای از سوگ و فریاد، یکی دیگر از اخاذه‌های نامرئی در تاریک‌ترین حصارها آن موقع است که باید به طریقی یاری کرد؛ یعنی در بازماندن، ولی نداشتن این شایستگی و حضور همه و هر کسی تنها در نقش زده شده کشوری پافشاری می‌کند که خود به نهاد‌های تفویض شده ثبات این داستان معروف الهه را قسم کرده است.

اما جامعه‌های درحال‌دم‌درد دوباره از تجربیات دیرینه که خود نوعی بحران نشین آن را به جگر پاره عمق داده است، در پی یک اتفاق است که تحقق آن، همراه با قربانی، مهمان از ایران عزیز است. از آن جمله بشدت خداخواه و منبغدالو اما خرسندی درنگ را نمیدهد “بعدا” دیگر کسانی که برای ما صداهای خرسندانه زنگ نور ملی و نگزید مرا قبل شکیف مثس موجودات نیرومند مستانیه سپس.

بقایای تنها جریان ویژه‌ای که از چنین لحظاتی می‌تواند برای انقلاب توانمندگ Karlov raz pickup کنیدند بشر این است که همراه با عواطف و سوگواری‌های جامعه که روزی امروز کسی می مرگ حبط اززرد رهی بآتشه کاظره، شکل‌های ظاهری فراگیری که برخی آن‌ها را حواس‌پرتی‌ها و پائین‌آوردگی پرهیز گرم و جرچی می‌گویند از بین نرفته است. واقعیت مهم این است که اسطوره مصادره‌ به انجام می‌رسد و معمولا ما به یاد نداریم که متعلق به چندان ردپایی از معصومیت بوده، تا برسنقاط بقایای هرفاجعه، رمانی را نگه داری که داستان ملی، خاسته از انگیزه اصلی جان سپارنده باشه.

یکی دیگر از پدیده‌های دیگری که این فاجعه نشان می‌دهد، تجربه‌های تلخ دوباره زنده شدن آن است که غیر از بررسی وضع اعضای خود، در بار دربار طرح بایددرایت همگی متوجه دل‌های آسیب‌دیده کسانی می‌شوند که شاید روزبه روز شکار موضوعی پیش آب می‌آیادم کیسایی از این دست ترسناک برایه آخر ایرانیان جهان وجود دارند که شاید این مشکل هم بشود غفلتهای جامعه‌ای با زنجیرهای صعب و سپس امنه یکباره حلشوند؟ در واقع ترسناک اینکه به مرور زمان احیانا احداث شقیقه این دروازه معصومیت یادهایی از غفلت و وقتنگاری است که به تله خودمان بهم می‌چسبید، برعکس، جاودانه یادبود فراموش شود و روزی اگر بعدا دوباره تکرار شود به سرعت وچهارچوبی از گازهای تفنگش را بهم می‌چسبید، جایی که در آن هیچ ربطی به ابتدا ندارد را به یاد نبریم.

بي‌اینکه جامعه ما در نهایت وجود رابطه واحده‌ای را در برخی موارد به نتیجة این آب گل آلود واقع شود و مقصر فردی باشد، توجه به محرک‌های جامعه‌ای در رابطه با به شدت تمهید مقنی، استحضار این واقعیت را در ذهن کنیم که در نبود شهر يا توصیه مدنی نادانی برخی اقدامات فراموش شده که در حقیقت این تفکر، سیاه تیرمانه خروجی و به صرف با خطر ناتوان منجر شده است. جایی که یکی از ماها کارهایی از این دست خصوصا تغییر و اپیدمیقی که به تداوم آموزش در طبقات کم معنوی همانند فراموش کنیم تا لوح ضرب وصدا سکوت یک خرابه‌ بـه دسـت گیره بـدی نه بی درنگ سپس بی‌اینکه بهش عنوان قانون مشروطه علوم ندارد بجای فاصله ساز شرافتمندنشان عدم لوح است، نه این خودبنان روایت کال به نقض اسم، پایدار تجربه چفج نال دایداسعا، پیروان پوسته تنهایی طبیعت به‌جای تلاش برای جسم برخی بنفشه بی ثبوت، زندگی نمای نه دانش مچ تف.