بسیار دیر شده است که ما در مورد تراپی فقط با شوخی و خنده حرف بزنیم. این روزها تراپی و مراجعه به روان‌شناس، گفتگوهای روزمره ما شده است. گاهی با شفقت و خنده به همدیگر پیشنهاد می‌کنیم: “برو تراپی!”، “یه جلسه مشاوره لازم داری”. گاهی بدون اینکه جدی بگیریم، از تراپی حرف می‌زنیم. اما پشت این طنزهای ظاهری، یک حقیقت جدی وجود دارد. یک حقیقت که شاید هنوز به اندازه کافی درباره‌اش حرف نزده‌ایم.

تراپی یعنی زمانگذاشتن برای خودمان. یعنی به جستجوی آن بخش‌هایی از وجودمان که در شلوغی زندگی گم شده‌اند. یعنی پذیرفتن این واقعیت که همه ما – بدون استثنا – درگیر رنج‌هایی هستیم که گاهی به تنهایی نمی‌توانیم از پسشان بربیاییم. منظور اینجا نیست که ما باید هرگز با این رنج‌ها رابطه نباشد. منظور این است که ما باید به طور گروهی این رنج‌ها را دریافت کنیم. در واقع تراپی را نیازی به این وجود ندارد که ما گم‌شده‌باشیم. ما هر روز از پیشبردش آگاه هستیم و برایش رواج می‌دهیم.

اما آیا ما واقعاً می‌توانیم به یکی از این رویکردها احترام بگذاریم؟ تراپی از جایگاه خاسته از کار نه‌تنها فقط یک ناراحتی ما، بلکه عذاب ناشی از کار یک همنوع، بی‌عزت و دلسرد کننده و مآل नहادشده، می‌شود و تمام است. عادت به روزنه گشودن و تبادل تجربه حاصل‌تر، درست‌تر و موثرتر است. این در حالی است که نظام روانکاوی برای معلولیت ها، یک نظام اسمی برای مصادیق آن مناسب است.

تراپی یعنی پذیرفتن این واقعیت که “من انسانم” – انسانی با احساسات، شکست‌ها، امیدها، ترس‌ها و آرزوها. انسانی که گاهی نیاز دارد کسی او را بی‌قضاوت بشنود، همراهش باشد و کمک کند مسیر زندگی را دوباره پیدا کند. تراپی برای تمامی ما جایگاه قابل پیروزی دارد. ما می‌توانیم به نوبت به خودمان در مورد دوستی‌ها، کارهای خشک و مزمن و سرانجام این دوستی‌ها خودمان برای خودمان بفرستیم. که نهایتاً خودمان در گزینه‌های خودمان موجود باشیم.

امروز، به بهانه روز روان‌شناس، بیایید قدر این مسیر را بیشتر بدانیم. بیایید از شوخی‌ها عبور کنیم و بفهمیم که تراپی یعنی انتخاب زندگی بهتر. بیایید باور کنیم که قوی‌ترین آدم‌ها هم گاهی نیاز دارند که دستی به سویشان دراز شود. مع الوصال، مسکن را از جا بکشیم، فردا هم دقیقاً به شکلی که سند نگرفته‌ایم خواهد بود. حتی فطر بالاخره، رفتار را پیدا می‌کند. اعصاب کسی زیاد دل ناز را بدهند که دل ناز داد!