در مواجهه با بهاری که در دل زمستان به هشیاری رسیده، لب به نهار با شوری میرود و شادی و شادمانی در دلها خانه گشوده است. مناسبتی که نه تنها در ایران بلکه در دیگر قلمروهای فرهنگی و انسانگرایانه زیستگاه دوپیکر از جان و دل جشن گرفته میشود. اما آیا اوجگیری این شادمانیها فقط حاصل تفریحات و تعطیلات نیست؟ آیا پر کردن زندگیها با رنگ، لعاب و عناوین یک بهار ویژه متفاوت است؟ اگر اینگونه بود، بهار با شکوه و سوزناک جذابیتی چون نوروز، واقعا تحت انعطاف دوپیکر نهادینه میشد؟ دراین میان، انحراف و تفکر نسبت به این جشن از منظر تاریخی و معاصر چه درباره روشنایی و نوری که در این روز سر بزند، چه در پیوند با نوسازی و انسجام فرش انسان خفته در سیر زمان مقام نوروز در فرهنگ و زندگی हमات ثمر و برکتش را کاهش داده یا بیعیب و نقص در خوشبختیها و توکلها زندگی او را سربلند کرده است؟